به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ یحیی دولتآبادی، شاعر، خوشنویس، نویسنده ۴ آبان ۱۳۱۸ در دولتآباد اصفهان زاده شد. وی از پیشگامان فرهنگ نوین در ایران بود و با توجه به تحصیلاتش در مکتبخانهها و شناخت آنها از نزدیک، در تأسیس مدارس جدید کوشش فراوان کرد و برای آموزش و پرورش در ایران زحمتهای فراوان کشید که تأسیسات مدارس، مدیریت و نوشتن و نشر کتب درسی ابتدائی از آن جمله هستند. او در زندگینامه خود درباره چرایی تاسیس این مدرسه مینویسد: «در این حال مصمم میگردم مکتبی مخصوص ذریه طیبه رسالت پناهی تاسیس نموده اطفال فقیر سادات را که در معابر و مجالس به وضعهای ناپسند دست تکدی به نزد خودی و بیگانه دراز کرده از هیچگونه بی احترامی دیدن و نمودن دریغ نمیدارند در آنجا جمع نموده نگهداری و تربیت نماید.»
دولتآبادی به همراه دیگر مبارزان در مشروطه و ملی کردن نظام ایران قدمهای فراوان برداشت. زندگی پر از فراز و نشیب داشت که در کتاب حیات یحیی بهقلم آورد. از جمله دیگر آثار مشهور او میتوان به شهرناز اشاره کرد که از جمله نخستین رمانهایی فارسی به حساب میآید.
«آئین در ایران»، «اردی بهشت»، «ارمغان یحیی»، «تاریخ معاصر یا حیات یحیی»، «تربیت اراده»، «حقیقت راجع به قرارداد مجلس»، «دوره زندگانی یا غضب حق اطفال»، «رواننامه»، «سرگذشت درویش چنته»، «شجره طیبه»، «شرح حال میرزا تقی خان امیرکبیر»، «شهرناز»، «لبخند فردوسی» و «نهال ادب» مهمترین تالیفات دولتآبادی را تشکیل میدهند.
یحیی دولتآبادی، محسود خلایق بود
حاج میرزا یحیی دولتآبادی یکی از بنیانگذاران فرهنگ جدید ایران بود که فعالیتهای خستگیناپذیر او در راه توسعه علوم و معارف مورد تصدیق بسیاری از ادیبان و مورخان است. حاج مهدیقلی خان مخبرالسلطنه در کتاب «خاطرات و خطرات» و دکتر عیسی صدیق در کتاب «یادگار عمر» اقدامات دولتآبادی را در این زمینه ستودهاند.
صدیق در اثر خود مینویسد: «حاج میرزا یحیی دولتآبادی اغلب اوقات با کمال وقار و با روی گشاده به مدرسه کمالیه میآمد و به اتفاق مرتضی خان مدیر مدرسه به کلاسها سرکشی میکرد و از درسهایی که داده شده بود سوال میفرمود و کسانی را که نیکو از عهده جواب برمیآمدند مورد تشویق قرار میداد و شاگردان را نصیحت میکرد. در تمام کوچههایی که به مدخل مدرسه کمالیه ختم میشد بر دیوارها با گچ و زغال به خط درشت نوشته بودند (مرتضی خان مدیر مدرسه کمالیه بابی است) بعضی از ارذل را نیز تحریک میکردند که در موقع عبور از کوچه و بازار کلمات زشت بر زبان آوردند.»
میرزا محمد ناظمالاسلام کرمانی در «تاریخ بیداری ایرانیان» مینویسد: «متجاوز از ۱۰ سال است که من با دولتآبادیها معاشرت داشتهام و در این مدت حتی ترک اولی هم از حاج میرزا یحیی ندیدهام و تنها تقصیر او کمالات صوری و معنوی وی میباشد که او را محسود خلایق کرده است و شأن حاج میرزا یحیی اجل از آن است که از باب و ازل تبعیت کند.»
دولتآبادی خود در کتاب «حیات یحیی» درباره اتهام بابیت میگوید: «از بعد ظهور باب هرکس که دم از آزادی و حریت زد و از علوم و معارف سخن به میان آورد فیالفور دشمنان آزادی او را به فساد عقیده و لامذهبی متهم میکنند.»
تاریخ؛ خزانه خیر و شر عالم
دولتآبادی در آغاز اثر خود درباره فایده تاریخ مینویسد: «تاریخ است که خزانه خیر و شر این عالم شمرده میشود. تاریخ تغییرپذیر نیست چونکه آئینه گذشته است و گذشته تغییرناپذیر است. تاریخ مانند صفحه عکس در برابر کردار نیک و بد هرکس صورت حقیقی آن را برمیدارد و با کسی خصوصیت و یا خصومت ندارد. تاریخ تهییج مینماید، تشویق میکند، جرأت میدهد، جلادت میفزاید، تسلی میبخشد و بالجمله حیات جاودانی داده، تثبیت قومیت و ملیت مینماید.»
او با اشاره به نگارش کتاب «حیات یحیی» میگوید: «نگارنده این کتاب از آغاز جوانی همه وقت به خاطر میآورد تا شرح زندگانی خود را خالی از هرگونه آلایش و پیرایش آمیخته بااجمالی از حوادث واقعه ایران و عالم نگاشته به یادگار بگذارم تا در سنه ۱۳۱۰ هجری که ۳۰ سال قمری از زندگانیم میگذشته شروع به نگارش این کتاب نموده نخست با پروردگار خود عهد کردم که از سوانح عمر خود ننویسم مگر آنچه بهراستی گذشته باشد و از حوادث دهری ننگارم مگر آنچه را تصور حقیقت در آن نموده باشم.
مسلم است از حوادث عمومی عالم و از وقایع عمده وطن خویش مطالبی را میتوانستم یادآور شوم که خود در جریان آنها بوده و یا وسیله خبر گرفتن از آنها را در دست داشتهام و از آنجا که احوال جاری به حوادث گذشته نزدیک مربوط است بیش از آنکه به گذشتههای دور مربوط بوده باشد امیدوارم آیندگان نزدیک را خواندن کتاب من موجب مزید عبرت و بصیرت گشته نگارنده را به دعای خیر یاد کرده از سهو و خطای که رفته باشد که البته بی سهو و خطا نیست اغماض نفرموده به تصحیح و تکمیل آن بپردازند.»
شجره خانوادگی دولتآبادیها
دولت آبادی درباره اجداد و خانواده خود مینویسد: «پدر من از روحانیان و از دانشمندان بزرگ معروف ایران است از احفاد قاضی نورالله شوشتری، پدر و اجداد وی همه در زمره روحانیان و ازجمله اخیار بودهاند. جد اعلای من میرعبدالکریم از شوشتر به اصفهان آمده در دولت آباد بر خوار که به دو فرسنگ مسافت در شمال شهر اصفهان واقع است اقامت گزیده کتاب «غینة العابدین» را در اخبار و آثار دیانت اسلامی امامی مشتمل بر دوازده جلد آنجا تالیف نموده است... پدرم در ابتدای سن برای تحصیل در شهر اصفهان اقامت داشته گاهی به دولت آباد رفت و آمد میکرده پس از آنکه از تحصیلات معمول آن عهد فراغت یافته با سلسله میرمحمد صادق واعظ که در محله بیداباد اصفهان ساکن میباشند وصلت نموده مادر من از طرف پدر از آن سلسله و از طرف مادر نوه ملا علی حکیم نوری است که در عصر خود اول حکیم متشرع بوده است.»
او ادامه میدهد: «تا این تاریخ که ۳۰ سال از عمرم میگذرد و شروع به نگارش این شرح حال نمودهام پدرم پنج پسر و یک دختر دارد پسر ششمی هم داشته که در ۶ سالگی وفات کرده من پسر دوم هستم که در سنه ۱۲۹۷ هزار و دویست و هفتاد و نه هجری روز چهارشنبه هفدهم ماه رجب در دولت آباد متولد گشتهام از پنج سالگی مرا به تحصیل خط و سواد واداشتهاند به این ترتیب که تا مدتی نزد زنهایی که عبارت ساده میتوانستهاند بخوانند و قرآن را از روی عقیده مذهبی به زحمت فرامیگرفته اغلب از نوشتن محروم بودهاند عمر خود را صرف کرده بیآنکه بدانم از آنها چه آموختهام از این قبیل زنها در شهرها بیشتر و در دهات کمتر یافت میشده. شغلشان پرستاری کودکان در خانه خودشان و یا در خانههای محترمین بوده است... به هر صورت این مدت را نمیتوانم از زمان شروع به تحصیل بشمارم تا هفت ساله میشوم پدرم من و برادر بزرگم را که آنوقت ۹ ساله بوده است جداً به تحصیل وامیدارد.»
دسیسههای دربار برای تعطیلی دارالفنون
دولتآبادی بخشی از جلد نخست کتاب خود به دارالفنون اختصاص داده و درباره موانع پیشرفت این مدرسه میگوید: «دارالفنون تهران در اوائل زندگانی خود به یک مانع بزرگ برمیخورد که او را از سرعت بازمیدارد و ان این است که درباریان بیعلم و بیخبر از اوضاع روزگار رفته رفته خاطر شاه جوان را از دارالفنون مضطرب ساخته به او میگویند تحصیلات دارالفنون در مغز محصلین تولید افکار ضدسلطنت مینماید و به این وسطه توجه باطنی شاه را از این موسسه کم مینماید خصوصا که صحبت اصلاحات اساسی و محدود ساختن اختیارات سلطنت هم به میان آمده نظریات درباریان را نزد شاه تایید مینماید.»
او با اشاره به وضعیت این مدرسه پس از شهادت امیرکبیر مینویسد: «بعد از کوتاه شدن سایه امیرکبیر از سرمملکت عموما و از سر دارالفنون خصوصا با وجود بدگمانی که شاه از این موسسه علمی حاصل نموده و توجهی که دولتیان به محو نمودن تمام آثاری که از امیرکبیر باقیمانده دارند میباید دارالفنون به کلی از میان رفته باشد ولی به دو سبب این موسسه صورتاً برهم نمیخورد؛ یکی آنکه شاه از خارجیها ملاحظه دارد و نمیخواهد یا نمیتواند معلمین خارجی را که همه قرارداد با دولت دارند بدون یک عذر موجه جواب بدهد و دیگر آنکه اعیان و اشراف مملکت پی بردهاند که تحصیل اولاد آنها در دارالفنون بهتر و باصرفهتر است از مکتبخانههای خصوصی که در خانههای خود داشتهاند و راضی نمیشوند موسسه منحل گردد این است که صورتش باقی میماند بیآنکه باقیماندن معنای آن رعایت شده باشد.»
جرقههای وقوع انقلاب مشروطیت از نگاه دولتآبادی
دولتآبادی در جلد دوم «حیات یحیی» به بررسی علل و عوامل ظهور انقلاب مشروطه میپردازد و درباره نقش روحانیان در این انقلاب مینویسد: «بعد از عزل میرزا علیاصغر امینالسلطان صدراعظم و اشتغال سلطان عبدالمجید میرزا عینالدوله به شغل صدارت میان روسای روحانی طهران خلف شدید حاصل شد و سببش این بود که در زمان حکومت عینالدوله در تهران چند نفر از روحانیان که از جمله آنهاست حاج میرزا ابوالقاسم امام جمعه طهران و حاجی شیخ فضلالله نوری با او همدست بودند و عزل میرزا علیاصغر خان و صدارت عینالدوله به همراهی آنها شد. وقتی عینالدوله صدراعظم میگردد این دو نفر ملا و دوستان آنها نزد او منزلتی پیدا میکنند مقاصدشان قرین انجام شده به روحانیانی که با میرزا علیاصغر خان مربوط بودند اعتنایی نمیشود و مقاصد آنها انجام نمیگیرد آن جماعت هم برضد او کار میکنند و سردسته آنها آقا سید عبدالله بهبهانی است.»
او ادامه میدهد: «روحانیان مخالف دولت هم از این تنفر عمومی استفاده نموده با هم اتفاق کرده در اواخر ماه رمضان در مساجد خود پرده را از روی کار برداشته هریک به وبه خود بالای منبر رفت از ظلم و ستم دولتیان و بیقانونی مملکت شکایت میکنند در این اثنا از کرمان خبر میرسد که شاهزاده ظفرالسلطنه حاکم کرمان میرزا رضای کرمانی که از علمای محترم آن بلد است به واسطه مخالفتی که از او بروز کرده چوب زده اخراج بلد نموده است و هم اخبار ظلم و تعدی دیگر از ولایات پی در پی به طهران میرسد.»
نظر شما